فرهان کوچولوی من، بزرگ و باشکوه

آنچه گذشت!

1392/4/3 16:52
نویسنده : میس مام
134 بازدید
اشتراک گذاری
بعد از 5سال زندگی مشترک و پشت سرگذاشتن کارهایی که برای زندگیمون
 در نظر داشتیم در سن سی سالگی تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم . 
البته من از سال قبلش خیلی دلم می خواست
 اما بازم بابای نی نیم گفت بزار سال بعد! منم قبول کردم. 
از اونجایی که عاشق متولدین اردیبهشت بودم 
دلم می خواست بچم اردیبهشتی بشه رفتم
 از اول سال 91 آزمایشاتم رو انجام دادم 
و آماده اقدام برای ماه مرداد و شهریور بودم که 
دکتر بهم گفت البته فکر نکن شما همون ماه اول موفق بشی ها... 
ممکنه تا 1 سال طول بکشه.... انگار دنیا دور سرم چرخیییییییییید!
اصلا فکر اینجاشو نمی کردم...
.
.
خلاصه با کلی نگرانی و استرس اومدم موضوع رو به شوهرم گفتم
 اونم مثل همیشه خیلی آروم گفت که خب معلومه 
بالاخره باید زمانش برسه و از این صحبتا!


رفتیم تو اقدام...ماه اول...ماه دوم... سوم...چهارم...
دیگه نگران شدم رفتم دکتر بهم متفورمین داد روزی دو تا... 
یک ماه...دوماه...سه ماه...
دوباره رفتم پیش دکتر
هر ماه سونو می کردم هر ماه هم وسط سیکل یه تخمک رسیده داشتم. 
اما پس چرا نمی شد؟
اینبار دکتر بهم کلومیفن هم داد...ماه اول...د.م ...سوم.... هیچی به هیچی

با اینکه به قرصها هم جواب می داد 
و این سه ماه هم هر بار دو سه تخمک بالغ خوب داشتم ..اما هیچی...
دیگه 9 ماه گذشت
همسرم گفت می خوای دکترتو عوض کنی؟
گفتم دکترم خوبه... اما خب پیش یکی دیگه هم می رم.
 اردیبهشت ماه رفتم پیش دکتر جدید... بهمعکس رنگی رحم داد. 
اسپرموگرافی همسر داد. آزمایشات کامل هورمونی داد. همه رو انجام دادیم
با جواب آزمایشات وسط سیکل رفتم پیشش
گفت لوله سمت چپت گشاد شدگی داره.. 
این خطر حاملگی خارج رحمی رو افزایش می ده...
تیروئیدت کم کاره... این خطر سقط رو افزایش میده...
اسپرم ها هم غلظت داره... باید دارو استفاده کنه
منو فرستاد پیش دکتر غدد برای داروی تیروئید 
و همسر رو هم پیش اورولوژیست
اما وقتی سونوم کرد گفت خوبه یه تخمک خوب تو تخمدان راستت داری... 
که خب شانس داری این ماه و من به این ماهت خیلی امیدوارم..
برو آمپول HCG رو بزن. می خوای IUI کنی این ماه؟
من که چون ناامید بودم گفتم این ماه هم طبیعی اقدام می کنم تا ماه بعد .... 
اگه نشد میام
بعد از آمپول هم نتونستیم اقدام درست و حسابی داشته باشیم
دیگه از این روند خسته کننده هر ماه خسته و دل زده شده بودم.....
استرسی که اون ماه کشیدم هیییییییییییچوقت تجربه نکرده بودم.. 
تازه انگار فهمیده بودم قضیه انگار جدیه! یه مشکلاتی هست....

با اقدامات نصفه نیمه و پر از استرس و نامیدی هیچ انتظارشو نداشتم. 
اما درست همون ماه نی نی جونمون افتخار دادن تشریف آوردن. 
واااااای فداش بشم من که مامانشو از تنهایی درآورده



فهمیدم هر وقت خدا بخواد یکی از بنده هاشو بفرسته می فرسته 
خواست ما نیست که وقتشو تعیین میکنه
خدایا شکرت


دوستان عاقبت کار با خداست
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نادیا
20 شهریور 92 13:00
میس مامی جوون دقیقا به خواست خداست نه اصرار ما. خدا رو شکر که به زودی نی نی میاد بغلت. امیدوارم بتونیم والدین خوبی براشون باشیم