اتفاق بد!........... به خير گذشت
بعد از يك هفته كه سرخوش بودم از حضور ني ني تو دلم.... چند روز تعطيلات خرداد كه همش تو خونه استراحت كرده بودم حوصلم سر رفت به همسر گفتم بريم باغ پرندگان... رفتيم و آهسته آهسته قدم برمي داشتم اما خب محيط كوهستاني و پر از شيب و پله بهم يه كم فشار مياورد.... به خيال خودم خيلي مواظب بودم .... اما خسته شدم.... اومدم خونه هم استراحت كردم و باباي ني ني برامون نهار درست كرد خوردم و خوابيدم. فرداش تو اداره يه پيچ تو دلم زد گفتم واي! چه دل دردي.... براي دوستم گفتم كه ديروز رفتم باغ پرندگان گفت تو حواست نيست بايد بيشتر مراعات كني ...تعجب مي كنم ازت الان خيلي بايد تحركت كم باشه.... خلاصه يه كم نصيحتم كرد و نيم ساعت نگذشت كه ديدم واااااااااااااي چه خونريزي اي گرفتم..... نمي دونيد به چه حالي با دوستم خودمو رسوندم مطب دكتر..... به همسري هم گفتم اومد... دكتر سونو كرد گفت خوبه ساك حاملگي سرجاشه و جنين 2mm هم ديده ميشه
اما يه هفته استراحت مطلق با تزريق آمپول پروژسترون به مدت 10 روز.
هفته بعد بيا.
ما رفتيم خونه و من خوابيدم تا هفته بعد. خونه ما طبقه چهارم بدون آسانسور!
حالا تو اين گير و دار مامانم اينا هم اثاث كشي داشتن و داشتن بعد 6 سال كه نزديك هم بوديم ميرفتن يه منطقه ديگه و از ما دور مي شدن!!!!!!!!!!!!!!
ديگه گذرونديم.... پرستار هرروز ميومد خونه و آمپولم رو ميزد كه من بلند نشم برم بيرون
اما به خير گذشت و ني ني جونم محكم مامانشو بغل كرد و چسبيد به وجود خودم و خطر برطرف شد خدارو شكر . اما من بايد بيشتر مواظب باشم. قدر نعمتي رو كه با زحمت زياد بدست آوردم بايد بدونم.
خدايا منو موفق كن... هديه آسموني كه برامون فرستادي خودت برامون حفظش كن....
ماماني عاشقتم. دل خوشم به حضور تو عزيز دل مادر